در این مقاله می خواهیم به زندگی و روش موفقیت ریچارد بروک یکی از بزرگان بازاریابی شبکه ای دنیا از زبان خودش بپردازیم.وی رییس شرکت بازاریابی شبکه ای آکسی فرش و نویسنده کتاب هنر بینش و انگیزه فردی می باشد.
من در یک مزرعه در کالیفرنیا بزرگ شدم. در سن چهار سالگی چند عینک آفتابی از مغازه ای دزدیم و این موضوع را به مادرم گفتم. او هم مرا وادار کرد که آن ها را پس دهم و از اون عذر خواهی کنم.این موضوع باعث خجالت من شد.در دوران دبیرستان شخصی را دوست داشتم اما او بدون هیچ دلیلی مرا ول کرد و رفت.
من نظام های باور خود را براساس شرایط احمقانه و روزمره ای که در اطرافم بود، بنا نهاده بودم و رفتار خود را منطبق با آن در پیش گرفته بودم. براساس نظام باورهایم برنده بودن کار سختی بود.
من معمولا انسان منفی بافی بودم. با اینکه وضع زندگی خانواده ام خوب بود اما رفتار من باعث شده بود دستیابی به موفقیت برایم به کاری سخت تبدیل شود.در سن هفده سالگی خانواده من از هم جدا شدن. در این دوران من از مدرسه بیزار بودم و سعی می کردم به هر نحوی که شده از مدرسه جیم بزنم.معمولا هم نمرات الکی میگرفتم.به همین دلیل برای رفتن به دانشگاه تلاشی نکردم.
تصمیم گرفتم نگهبان جنگل شوم تا این که متوجه شدم برای این کار هم باید مدرک دانشگاهی داشته باشم . تازه در صورت داشتن مدرک از هر 10 نفر 1 نفر می تواند در آزمون موفق شود. بالاخره با تقلب در امتحان، مدرک پایان دوره دوم متوسطه را گرفتم و در پمپ بنزینی مشغول به کار شدم. در آن جا زندگی می کردم و شب ها هم در وانت خود می خوابیدم.در آخر هم بدلیل اینکه 2شب پیاپی فراموش کرده بودم درب جلویی پمپ بنزین را ببندم، اخراج شدم.
جاه طلبی من کار مرا به بزرگترین مرغداری جهان کشاند. یک فرصت شغلی مناسب با ساعتی 3 دلار درآمد، با روزی 8-9 ساعت کار و با داشتن مرخصی و بازنشستگی. کار من خرد کردن مرغ هایی بود که از مقابلم عبور میکردند.در محیطی که همیشه بوی پر خیس مرغ میداد و دمای آن از زیر دمای انجماد تا 120 درجه متغیر بود.آنقدر در آن محیط سروصدا بود که سالی یک بار از کارگران تست شنوایی می گرفتند.
در مرغداری پیشرفت خوبی داشتم اما شخصیتم سبب تنزل شغلم شد.زیرا به رییس خود گفتم "برو به جهنم"
این حرفم سبب شد مرا به خط تولید که کار در آن بسیار سخت و طاقت فرسا بود بفرستند.با وجود این سختی ها مرغداری را دوست داشتم و به امید بازنشستگی روزها را سپری میکردم.
در سال 1977 من 22 سالم بود و در مرغداری کار می کردم. همان دوستم که مرغداری را به من معرفی کرده بود یک فرصت کاری فوق العاده با توان رشد فردی و مالی را به من معرفی کرد و موضوع این کار بازاریابی شبکه ای بود.
گاه فکر میکردم او بدلیل تاسفی که برای وضعیتم در مرغداری،میخورد شغل جدید را به من معرفی کرد.
من و چند نفر از دوستانم وارد این حرفه شدیم.به ما گفته بودند که اگر از طرح و برنامه ریزی های شرکت پیروی کنیم، می توانیم سالیانه بیش از شصت هزار دلار درآمد داشته باشیم، آن هم از کاره پاره وقت!!
در آن زمان فقط پزشکان و وکلا و کسانی که ارث بسیاری به آن ها رسیده بود چنین درآمدهایی داشتند.میدانستم که جزء این افراد نیستم ولی با تمام وجود می خواستم که شصت هزار دلار درآمد داشته باشم!
در آگوست 1977، من و دوستانم به همراه چهل نفر دیگر در هتلی در در شهر بکرز فیلد، دور هم جمع شدیم. در آن جا برای ما جلساتی برگزار کردند و افرادی هم به سخنرانی پرداختند و اعلام کردند که ما می توانیم 60000 دلار درآمد داشته باشیم.
اولین مربی ما "کرت راب" نام داشت.او به ما گفته بود قبلا در کارخانه مابل کار میکرده و با اینکه از کار خود راضی بوده، نمیتوانسته به آرزوهایش برسد!به اصرار همسرش از کار خود بیرون آمده و در بازاریابی شبکه ای با همسرش همراه شده.او گفته در ابتدا باور نداشته که بتواند چیزی را که می خواهد بدست آورد، اما در نهایت بدست آورده است.
کرت راب بعد از 9 ماه پس از اولین جلسه آموزش به ما از دنیا رفت.وی در حالی که در اوج موفقیت بود در امواج خروشان هاوایی به همراه همسرش به دام افتاده و کشته شد.تا وقتی که کرت زنده بود هیچ کدام از آموزش های او را به کار نبستم. من داشتم "آموزش میدیدم" ، "روی آن کار می کردم" و "آماده می شدم" .
زمانی که خبر فوت ناگهانی او را شنیدم، احساس کردم که این کار را رها کنم. احساس می کردم بدون او که همیشه در کنارم بود نمی توانم ادامه دهم.اما بعد از مدتی متوجه شدم که واکنش من در آن زمان بزدلانه و در واقع بی احترامی به آموزش های کرت بود.من تنها کاری که می تونستم برای ادای احترام به او بکنم این بود که به یک منبع آموزش برای خود و دیگران تبدل شوم.بنظرم دیگر آماده شدن کافی بود باید دست به کار میشدم و آموزش های او را به دیگران آموزش میدادم.
از آن روز به بعد زندگی من بطور شگفت انگیزی تغیر کرد و من به موفقیت هایی که در ادامه میگویم دست یافتم.
اولین میلیون دلار خود را قبل از سن 30 سالگی بدست آوردم.زیرا مقام فروشنده برتر در یک سازمان نتورک مارکتینگ با بیش از 250000 بازاریاب را کسب کرده بودم و در 31 سالگی نیز به مقام معاون مدیر عامل همان شرکت منصوب شدم.
در سال 1992 و در سن 37 سالگی مجله موفقیت تصویر من و شرکت ما را بر روی جلد خود چاپ کرد.
در سال 1994 از طرف مجله اینک به عنوان کارآفرین برتر سال انتخاب شدم.
در سال 1996 مجله کار در منزل تصویر مرا روی جلد خود چاپ کرد.
در سال 2002 به عنوان پنج مربی برتر بازاریابی شبکه ای، جایزه بهترین توزیع کننده را دریافت کردم.
در حال حاضر هم به برگزاری کارگاه های آموزشی در زمینه رشد فردی و راهبری می پردازم و در کنار آن یک شرکت بازاریابی شبکه ایموفق با سابقه بیست ساله را اداره می کنم.حداقل دو بار به تمام ایالت های کشور خود رفته و به 22 کشور جهان سفر کرده ام و برای بسیاری از گروه های صد نفره و حتی هزار نفره سخنرانی کرده ام.
نه تنها جنبه مادی زندگی من عالی است، بلکه از سلامت کامل برخوردارم و عاشق محل کارم و زندگی خود هستم.
با هلدینگ بزرگ عطاکو در سایت atamlm.ir همراه باشید.